عدد
شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۶:۰۷ ب.ظ
من باور نکردم. مهربونیت رو باور نکردم. که میترسم. که نگرانی چنگ میندازه و راه نفسم رو میبنده. من باور نکردم خدایی که ۳۰ سال من رو راه برده، از بلاها حفظم کرده، از مریضیها بیرونم آورده، از لبه پرتگاه برم گردونده و نجاتم داده، باز و هنوز هم میتونه از این بیماری که همه دنیا از سختیاش حرف میزنن، بیرونم بیاره و مراقبم باشه. مراقبمون باشه. من نیاز دارم وقتی سایه ترس میافته روی زندگی، وقت تپش قلب و عرق سرد، بشینم و بودنت سربزنگاهها رو یادم بیاد. بشینم و «خداروشکر»های از ته دل و «بهخیرگذشت»های زندگیم رو بشمرم. نیاز دارم به صبحهای زندگی فکر کنم، به صبحهای دلانگیز بعد از شبهای دلهره. بین این همه آمار تلخ، نیاز دارم بشینم و عدد در بیارم از لحظههایی که کنارم بودی. عدد در میاد از حضور دائمت؟
۹۹/۰۷/۱۲